من مهلام :)

بخش نظرات سمت راست هر نوشتس به جونه بچم!

من مهلام :)

بخش نظرات سمت راست هر نوشتس به جونه بچم!

این منم...............



نه من واقن نمیتونم برم....

نه به خاطر دعوام با بابا و امیره

نه به خاطره اینکه مهمونیو دوس ندارم........


واقن از تهه دل ناراحتم که مهمونی تو این بازه ی زمانیه که من آرزو میکنم دیگه نباشم......

خیلی میخوام برم ولی داغونم...

گفتم برم دوش بگیرم بهتر شم....رفتم چشم افتاد به آینه شرو شد.....5مین نشستم فقط گریه و بعدم حوله ....بعدم اتاقم و باز....

من واقن چم شده ؟؟؟

خدایا میشه من امشب حالم بد شه ؟ میشه غش کنم ببرنم بیمارستان؟ میشه یکی به این خانواده ی من بگه مهلا واقن حالش خوب نی؟

نمیدونم دعوام با بابام کاملن الکی بود. ینی چیزی بود که همیشه بوده ولی من زیادی حساس شدم....و اون هنوز فک میکنه که چیزی نیس....ینی میدونه.میشناسمش. نمیتونه ببینه ناراحت باشم تو اتاقم....از دیروز هی به بهونه های مختلف میاد تو اتاقم. فقط با عصبانیت بهش جواب میدم...حتی وقتی میاد پیشم اونقد اختیارم دسته خودم نیس که بهش بگم چمه...بهش بگم درد اصلیم چیه.....نمیخوام مهمونیه امشب بهم بخوره...بابامو میشناسم...میدونم گریه کنم نمیره...میدونم حرفامو بهش بگم امشب نمیره....میدونم .......اصن نمیدونم چی پیش میاد فقط میدونم اینا همه چیزاییه که تو دلمه.....من واقن افسردگی گرفتم....به خاطره آهنگاس...به خاطره تنهاییه....به خاطره بیکاریه....به خاطر اینه که ترمم اوله بهمن شروع نمیشه.....نمیدونم....فقط میدونم از روزی که اون زنیکه آشغال گفت ترم بعده 22 بهمنه اینجوری دارم میشم.....تنها دلخوشیم بود.....میدونی وقتی مثه من اوووونققققد اوضات خراب باشه، میتونه همه ی دلخوشیت همین موضوع باشه که ترمت هفته اول بهمنه......که اونم ازم گرفتن.....

هیشکیو ندارم.... الان فقط یه کیو میخوام هیچی نگه...هیچییییی فقط بزاره بغلش کنم و گریه کنم....بعد آروم آروم حرفامو بزنم بهش

ااااااه دره اتاقه لامصبم چرا قفلش خرابه ؟؟؟؟

خدا من چرا این همه حرف دارم که نمیتونم بزنم؟

چرا نمیدونم چه جوری به بابام بگم نمیام که نه فک کنه حالم بده و نه فک کنه به خاطره موضوعه مسخره ی دیشبه .....

چرا اینکه فرزاد نیس انقد داره بیشتر اذیتم میکنه؟؟؟؟؟

چقد دوس دارم اینارو نخونی........چون تنها کسی هستی...تنها کسی هستی که وقتی دارم بش اس میدم و چت میکنم میخندم.....خواهشن ایناو نخون و به روم نیار و بزار یه ساعتی که بات حرف میزنم بش فکر نکنم......

چقد دوس دارم برم بیمارستان.....اصن چند روز بیهوش شم کامل.......نمیدونم فقط وقتی بیدار شدم دیگه اتاقم نباشه. دیگه کامپیوترم نباشه. دیگه مسنجر نباشه. دیگه وبلاگ نباشه.

خیلی چیزان که دارن روحمو اذیت میکنن......خیلی چیزان .........................................

فقط دوس دارم بیدار بشم شده باشه 15بهمن....زنگ بزنم انتخاب واحدو انجام بدم و بعد برم....

برم ....چندتا آدم جدید بببینم....چندتا جای جدید برم.........برم فرزادو ببینم........

برم و گوشیمو خاموش کنم که صدای هیچ آشناییو دیگه نشنوم...............

گفتنه اینکه افسردگی دارم خیلی واسم سخ بود ..........ولی به این نتیجه رسیدم.......

وقتی دیگه حوصله لاک زدن ندارم....حوصله اینکه به کسی بگم از چی دارم عذاب میکشم ندارم.....2 شبه دارم از سایه های رو دیوار میترسم.....3 روزه همش برمیگردم اینور اونورو نیگا میکنم احساس میکنم یه چی داره تکون میخوره.....احساس میکنم هنوووووووز چیزایی هس که به خاطرش گریه کنمو اهههههه خدا چرا گریه هام تمومی نداره آخه ؟؟؟؟؟

حوصله دوسامو ندارم........تا چند وخ پیش ازشون بدم میومد که بهم نمیگن بیا بیرون....هم دیروز گفتن هم امروز...فردا خونه دائیم اینا باید برم... پس فردا با بچه ها قرار داریم......

فقط میخوام بمیرم....خدایا مردن هم لیاقت میخواد مگه نه ؟؟؟

چرا انقد دلم واسه خودم میسوزه؟ چرا خودمو تو آینه میبینم باز اشکم در میاد؟؟؟

خیلی ناراحتم که نمیتونم برم مهمونیه امشبو........ کاش میشد یه هفته دیگه هم عقب بندازنش......

چرا هیچ دلیلی بجز "افسردگی" پیدا نمیکنم واس اینکارام؟؟؟؟ چرا نزدیکه پریودم نیس که بنددازم تقصیره هورمونای لعنتی و بگم مهلا تو خوب میشی؟؟؟

چرا من انقد تنهام ؟؟؟؟؟..............................

فرزاد چرا من یه هفته قبله کنکورم بهت زنگ نزدم ؟؟؟؟؟ چرا 7نمره واسه شهید بهشتی کم آوردم؟؟؟؟؟؟ یه ظرفیت دیگه داشت من قبول بودم.............

چرا من غش نمیکنم؟؟؟ چرا؟ چرا هیچی حالمو خوب نمیکنه....................................................................

چرا اینجوری شدم...........تو حموم گفتم میرم خونه راحیل اینا شاید اون خوب باشه

شاید خاله مریم

ولی هیشکی..........

خدا دیگه نمیخوام.....دیگه نمیتونم صبر کنم.............یا یه امید بهم بده که بتونم تحمل کنم این 4 ماهو

یا منو ببر تو کما تا 4 ماه دیگه حالیم نشه گذره زمانو

یا کلن منو بکش راحت کن. نخواسم تهرانو. نخواسم فرزادو. فقط منو راحت کن..............


فرزاد میشه کمکم کنی؟؟؟؟میشه بهم بگی که مصاحبه ی زبان ترس نداره و من میتونم؟؟؟؟؟میشه همونجوری که تونستی یه کاری کنی من 3 روز پشت سره هم 11 ساعت درس بخونم، کمکم کنی تنها برم بیرون؟؟؟؟برم موسسه زبان بگم من آمادم واسه مصاحبه؟؟؟؟؟؟؟بگم نمیترسم ازینکه از پسش برنیام؟؟؟؟؟؟میشه بهم کمک کنی یکم احساس کنم کاری ازم بر میاد؟؟؟؟یکم احساسه مفید بودن......میشه بزاری هرروز فایل زبانو واست بفرسم؟؟؟؟؟؟میشه هرشب مجبورم کنی واس فردام برنامه ریزی کنم و فرداش اگه انجام ندادم جریمم کنی؟؟؟؟؟؟میشه ؟؟؟؟؟میشه بیای با هم فرانسه کار کنیم؟؟؟؟؟؟؟؟ میشه کمکم کنی انقد ازت توقع بالا نداشته باشم؟؟؟؟؟میشه کمکم کنی واسه کارام باید خودم تصمیم بگیرم نه اینکه همیشه نیاز به کمک داشته باشم؟؟؟؟؟؟


به معنای واقعی کلمه داغونم...............


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد