من مهلام :)

بخش نظرات سمت راست هر نوشتس به جونه بچم!

من مهلام :)

بخش نظرات سمت راست هر نوشتس به جونه بچم!

دیگه تموم شد :)

:)

اینجا هنوز ولایتمونه و این آخرین آپ از ولایت !

1.راجع به لپ تاپ :| ....دیگه انقدر من این یه ماه سلیقه به خرج دادم واس خرید چمدون و ظرف سالاد خوری و لیوان سوپ خوری و ملافه وجاصابونی و ...، الان که موقع 4 5 تا خریده بزرگم هست، حوصله هیشکدومشونو ندارم :( از تهه دل سونی میخواسم، الان میگم ایسوس هم باشه فرق نداره،و باز با خودم میگم اصن نباشه هم فرق نداره :| خلاصه که اصن معلوم نیس با خودم چند چندَم و اصن معلوم نیس هیچی !

2. من پسورد این وبلاگو نمیدونم چیه.ینی صفحه بلاگ اسکای رو باز میکنم خود به خود میاد تو بخش مدیریت . و با گوشیم یه بار امتحان کردم هرپسوردی میزدم میگفت اشتباس...!

3.گفتن خوابگاه از 23وم میدن و کلاسا از 14م شروع میشن.خلاصه که اگه زودتر ندن خوابگاه رو، فکر کنم برگردم شاهرود تا 23وم!


یه سری مهربونیارو لحظه های حساس میشه فهمید...مثه امشب که همینطوری یکی یکی خاله ها و دایی ها میومدن خونمون و هرکی واسم یه چیزی میاورد و کلی نصیحت و ....

همینکه نگرانی رو تو چشم همه خیلی میشه دید....!واقن تاحالا با این دید بهش فکر نکرده بودم...فکر میکردم یه چیزی مثه مسافرت یه ماهه مشهدمه و جاهاییش که فرق داره، واسه من فرق داره و سختیاش واس خودمه. ولی امروز وقتی دیدم مامانم چندتا پلاستیک گنده از تو کمد در آورد و به خالم نشون داد که برام خریده و میپرسید که چیا دیگه بزارم براش، فهمیدم واس اونا خیلی سخت تر از خودمه.دقیقن وسایلی بودن که بهش فکر هم نکرده بودم و مامانم خریده بود....خوب واسه منی که همه لیست خریدو جمع کردن وسایلمو خودم انجام دادم، همون خریدای مامانم خیلی حسه خوبی بهم داد....واقن دلم میخواد برم آشتی کنم باهاش.....واقن......

یا خالم که میگفت من میدونم هیچ دختری به با احساسیه تو نیست ولی بروز نمیدی که دلت تنگ میشه واس همین تاجایی که بتونم میام بهت سر میزنم...

اصن همه امشب میخواستن اشک منو در آرن!تا الانش که دووم آوردم و جلوی کسی گریه نکردم!

امیدوارم فردا موقع خدافسی هم .....

چقدر دلم واسه امیرحسین تنگ میشه.....2روزه همش تو اتاقه منه! بعد از ظهرا میاد باهم رو یه تخت میخوابیم....بعد مثلن ساعت 3 میخوایم بخوابیم تا ساعت 6 فقط کرم میریزم و همو پرت میکنیم پایین و .... بعد این وسطاش میبینم میره زیر پتو اشکاشو پاک میکنه و من بهش میگم بی ادب دست نکن تو دماغت ....بعدم صورتشو میچسبونه به بالشت و دستاشو میاره بیرون از پتو و میگه دستم تو دماغم نیس! :)) بعدم میرم میپرم روش و قلقلکش میدم و اونم صورتشو محکم تر میچسبونه به بالشت که نبینم چشماشو.....میدونم دلش تنگ میشه فقط واسه تک تک اذیتا و کرم ریختنام!

و مامانم.....ازونایی که دلتنگیشو بروز نمیده .... امشب خیلی این اتفاق پیش اومد برمیگشتم میدیدم کاملن زوم رو صورتمه.....خیلی نیگام میکرد....یه جوری احساس میکردم نیگام میکرد که یادش نره منو قیافمو راه رفتنمو ....

بابای عزیزم که هیچی تو دنیا اندازه بابام برام ارزش نداره....کلس عکس ادا اطوار دار گرفتم و براش ریختم رو گوشیش.بابامو فقط میتونم بسپرم به مامانم که نزاره غصه بخوره .... عاشقشم....ولی مامانمو امیر جای منو واس بابام پر نمیکنن... اصن این ترم بهمنی شدن ضررش همین وابستگی بیش از حد به خونواده شده.....دلم تنگ میشه واس وقتایی که بدو بدو بعده ناهار میرفتم رو تخت جای مامانم، کنار بابام میخوابیدم ! و مامانم مجبور میشد بره تو پذیرایی....یا پایین تخت میخوابید! دلم تنگ میشه واس بعد از ظهرایی که واس خرید سیب زمینی با بابام میرفتیم بیرون و هی دور میزدیم تو شهر و حرف میزدیم......و نکته های خانومانه ای که بهم یاد میداد و همیشه بهم میگه....!یه دختره خوب موقع راه رفتن جفت دستاشو نمیزاره تو جیبش، یه دختره خوب از رو جدول نمیپره! یه دختره خوب نمیاد اپیلاسیونشو واس باباش تعریف کنه :)) ....دلم تنگ میشه واس شیکمو بازیاش!هوس جیگر و کوبیده کردناش که خوب منم دلشو نمیشکنم و تا جایی که حوصله داشتم باهاش رفتم!ولی بازم قسمت نشد یه روز صبح جمعه دونفری بریم یه جایی بشینیم کلله پاچه بخوریم :))بابام تنها چیزیه که تو این دنیا بهم امید زندگی میده....


دوستای نتیم.....انتگرال همون انتگرال قبل کنکور بودا؟ولی من اینجا خیلی باهاش صمیمی شدم و خیلی عاشقش شدم! .....مائده هم همینطور. نیلوفر و امیر هم که بعده بهمنی شدن شناختم!و نفیسه ی عزیز که همیشه بوده :-*

کلن دوستای این وبلاگمو خیلی دوس دارم!این وبلاگمم از وبلاگای قبلی بیشتر تر دوس دارم!

فقط من از یه بابت شرمندم از دوستام....این یکی دو هفته وبلاگارو میخوندم، آف هارو میخوندم . میدیدم مشکل دارین ناراحتین دلتون گرفته ولی کاری نمیکردم....چون دل خودم خیلی بیشتر گرفته بود این یکی دو هفته....واقن ازونایی نیستم دوستامو بخوام تو موقع ناراحتی تنها بزارم، کاملن برعکسم اتفاقن، ولی اینسری....شد دیگه:(


و فرزاد خیلی خیلی خیلی مهربون ....که دیگه همه میشناسنشون دیگه !واقن تنهام نزاشت....ایشونو من خیلی خیلی خیلی مدیونم بهشون و تازه برم تهران کارم باهاش شروع میشه :-*:-*:-*

دوستانی که میخوان وقتی اولین بار دیدمش باهاشون تماس بگیرم و جزئیات هم تعریف کنم از الان وقت بگیرن. فعلن نفیسه و نیلوفر وقت گرفتن !


فقط تنها چیزی که میخوام اینه موقع خدافسی از امیرحسین و مامان بابام من بتونم خودمو نگه دارم و گریه نکنم. چون من دقیقن امشب فهمیدم واس اونا خیلی سخت تر از منه....واقن میخوام گریه نکنم جلوشون ......اینطوری خیلی بهتره و واس اونا هم راحت تر میشه :)....


الانم دیگه نمیتونم بنویسم چون باز امیر حسین اومده گیر داده آبجی میشه بیام تو اتاقت فقط بشینم!؟ :-*


اینم آهنگی که امشب تو مودشم.....

فرهاد- آینه - دانلود 


+این وبلاگ 100% ادامه خواهد داشت :)

+از اون همه وبلاگی که خاموش میخوندم هم معذرت میخوام. تقصیره گودره

+سعی کنین آرزوها و خواسته هاتونو کوچولو کوچولو و قابل دسترس انتخاب کنین که لذت رسیدن بهشونو تجربه کنین

+قدر دوستای خیلی خیلی خوبتونو بدونین. اینا واقن یه دونَن!

نظرات 8 + ارسال نظر
کینوپیو جمعه 6 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 02:22 ق.ظ

موفق باشی ... :)

مرسی !

تئوریسینی به نام احمد جمعه 6 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 06:55 ق.ظ http://theoretician.blogfa.com

سلام !!! آخی !!! فک نمیکردم امیرحسین اینقده حساس باشه
دوران خوابگاهی بودنم عالمی داره !!!
یادش بخیر چقد تو سر و کله هم میزدیم تو خوابگاه با بچه ها
این نفیسه هم که اصن همه جا حضور فعال داره
موفق باشی

مرسی

انتگرال جمعه 6 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 05:45 ب.ظ

......همش اولشه...محمد که خوابگاهی شد تا یه هفته مامانم غذا نمیخورد وبعد همه چی عادی شد اصن....تجربه ی جدیدت از الان مبارک...من کل دل ودماغ هیچی رو ندارم
با مامانت قهری ینی؟؟؟
گریه هم کردی به خودت گیر نده چرا اشکم در اومد :))
باباها موجودات دوست داشتنی هستن اصن :))
+انتگرال قبل کنکور این انتگرال (بعد کنکور )نیست.....هیچی دیگه مثه قبلنا نیس برای من ...منم ........بگذریم:)
لپتاب نخری میکشمت...یه خواهش:برامون بنویس...خواهش میکنم :))از همه چی بنویس برام :))
+خو گفتنش سخته ولی واقعا خیلی دوستت دارمبرات بهترین ها رو ارزو میکنم دوست ناز ومهربونم :))برای منم دعا کن...این روزای سخت زودتر بگذره :))
هر چی ارزوی خوشگله برای تو :))ماااا میتونیم بهترین باشیم :)) مگه نه؟؟؟
دیگه این که مواظب خودت باش...خیلی زیاد :))

آره قهر بودم.

من اصن عاشقه شما یکیم! تو اون شلوغی بعضی جاها یهو به یادت میفتادم میخواستم اس بدم بگم ولی باز نشد :-*

nafi3 جمعه 6 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 08:57 ب.ظ

کصافط اشکمو دراوردی الاغ :(((((((((
دلم کبابه واسه امیر....
به نظرم لپتاپ خریدن از نون شبم برات واجب تره :|

سفارش شما هم انجام شد!

کاسپر(بابک) شنبه 7 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 12:27 ق.ظ http://kasperworld.ir

سلام ...

موق باشی مهلا جان ...

مرسی :)

حاج خانوم شنبه 7 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 05:34 ب.ظ

چی دیگه تموم شد؟
مسخره بازی درنیاریا

هیچ :دی هنو زندگی در ولایت جریان دارد :دی

verta شنبه 7 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 10:34 ب.ظ http://dokhi-alone9712.blogfa.com

miri uni ? khube .. ishala moafaQ bshi banu

بعله میخواستیم بریم که ....!
مرسی :-*

صبا سه‌شنبه 10 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 02:57 ب.ظ

مهلاااااااااااااااااااااااااااااااااااا.... لوس شدیاااااااااااااا
پاشو بیا این شیرینی ما رو بده، همش داری امروز و فردا می کنی
راستی اومدی اگه کاری بود کافیه سه تا سوت بزنی اومدم کمکــــــــــــــــــت

چشم :دی خواستم تشکمو ببرم خوابگاه صدات میزنم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد